جمهور مفسران بر آنند که این سوره بنى اسرائیل همه مکى است مگر قتاده که میگوید ازین سورت هشت آیت در مدنیات شمرند: «و إنْ کادوا لیفْتنونک» تا آخر هشت آیتست و آخر این هشت آیت: «و قلْ رب أدْخلْنی مدْخل صدْق» میان مکه و مدینه فرود آمد، و در همه سورت دو آیت منسوخ است، یکى: «و قضى‏ ربک ألا تعْبدوا إلا إیاه» تا آنجا که گفت: «و قلْ رب ارْحمْهما کما ربیانی صغیرا» نسخ الدعاء لاهل الشرک و بقى ما بقى على عموم الآیة. آیت دوم: «و ما أرْسلْناک علیْهمْ وکیلا» بآیت سیف منسوخ است. و بعداد کوفیان این سورت صد و یازده آیتست و هزار و پانصد و سى و سه کلمه و شش هزار و چهار صد و شصت حرف.


روى ابى بن کعب قال قال رسول الله (ص): من قرأ سورة بنى اسرائیل فرق قلبه عند ذکر الوالدین اعطى فى الجنة قنطارین من الاجر، و القنطار الف اوقیة و مائتا اوقیة و الاوقیة منها خیر من الدنیا و ما فیها.


قوله: «سبْحان» مصدر کالغفران، و المعنى: اسبح الله تسبیحا. و سئل النبى (ص) عن معنى سبحان الله، فقال: براءة الله من السوء و التقدیر.


قولوا «سبْحان الذی أسْرى‏» اى انه منزه عن صفات النقص، «أسْرى‏ بعبْده» اى ذهب به لیلا، و السرى و الاسراء: الذهاب فى اللیل، فان قیل اذا کان الاسراء باللیل فما فائدة قوله: «لیْلا»؟ فالجواب ان المراد فى بعض اللیل لا فى کله على تقلیل الوقت. و قیل الفائدة من ذکره التوکید و زیادة البیان، کقول القائل: اخذ بیده و قال بلسانه، «من الْمسْجد الْحرام» اینجا دو قولست مفسران را: یکى آنست که مسجد حرام جمله شهر مکه است که رسول خداى (ص) آن شب در خانه ام هانى بود خواهر على بن ابى طالب (ع)، قالت ام هانى: ما اسرى رسول الله (ص) الا من بیتى و کان فى بیتى نائما عند تلک اللیلة فصلى العشاء الآخرة ثم نام او نمنا فلما کان قبیل الفجر اهبنا هو فلما صلى الصبح و صلینا معه قال یا ام هانى لقد صلیت معکم العشاء الآخرة کما رأیت بهذا الوادى ثم جئت بیت المقدس فصلیت فیه ثم صلیت صلاة الغداة معکم کما ترین.


قول دیگر آنست که مسجد حرام خانه کعبه است و رسول را (ص) از مسجد ببردند چنانک در خبر است‏ بروایت انس قال قال النبی (ص): بینا انا عند البیت بین النائم و الیقظان اذ سمعت قائلا یقول قم یا محمد فقمت فاذا جبرئیل معه میکائیل و ذکر الحدیث، «إلى الْمسْجد الْأقْصى» مسجد اقصى مسجد بیت المقدس است، و در خبر است که بعد از بناء کعبه بچهل سال آن را بنا کردند. و قیل له الاقصى لبعد المسافة بینه و بین المسجد الحرام مى‏گوید ببردند او را از مسجد نزدیک‏تر بمسجد دورتر یعنى که مسجد حرام به مصطفى (ص) و یاران و اهل مکه نزدیک‏تر است و بیت المقدس دورتر، و گفته‏اند که مسجد اقصى، سلیمان بن داود (ع) بناء آن فرمود، عفاریت جن را در اطراف عالم در بر و بحر منتشر کرد تا زر و سیم فراوان و انواع جواهر و یواقیت رنگارنگ از معادن و اماکن خویش جمع کردند، وانگه دیوارهاى مسجد از رخام سپید و زرد و سبز بساختند و ستونهاى آن از بلوار و سقفهاى آن الواح جواهر و بجاى خشت پخته خشتهاى فیروزج در زمین افکنده و در دیوار آن نگینهاى جواهر رنگارنگ و لولو نشانده، چون شب در آمدى از روشنایى آن جواهر گویى هزاران مشعله و شمع افروخته اند و از اعجوبها که سلیمان (ع) ساخت در آن مسجد دیوارى بود سبز رنگ آن را صیقل داده، هر پارسا مردى نیکوکار که در آن نگرستى خیال روى وى سپید و زیبا نمودى، و هر فاجرى بد مرد که در آن نگرستى روى خود سیاه و ناخوش دیدى، بدین سبب بسى بد مردان از بد مردى باز گشتند و توبه کردند، و نیز در زاویه‏اى از زوایاى مسجد عصائى ساخته بود که هر فرزند پیغامبر که بود اگر دست فرا وى بردى هیچ گزندش نرسیدى و دیگران هر کس که دست بدو بردى دستش بسوختى.


سلیمان (ع) چون از بناء آن فارغ گشت بدرگاه رب العزه دست تضرع برداشت گفت: اللهم انى اسئلک لمن دخل هذا المسجد خصالا ان لا یدخله احد یصلى فیه رکعتین مخلصا فیهما الا خرج من ذنوبه کهیئته یوم ولدته امة و لا یدخله مستتیب الا تبت علیه و لا خائف الا آمنته و لا سقیم الا شفیته و لا مجدب الا اخصبته و اغثته، آن گه قربان کرد گفت: بار خدایا اگر آن دعا اجابت کردى قربان من پذیرفته گردان. و در آن روزگار نشان قبول قربان آن بود که آتشى سپید از آسمان فرود آمدى و آن را برگرفتى، همان ساعت آتش فرود آمد و قربان بر گرفت، سلیمان (ع) بدانست که دعاء وى مستجابست خداى را عز و جل شکر کرد، پس مسجد بر آن صفت همى‏بود تا بروزگار بخت‏نصر که بر بنى اسرائیل مستولى شد و از ایشان خلقى بکشت و مسجد را خراب کرد و آن زر و سیم و جواهر که در مسجد بکار شده بود همه نقل کرد با زمین بابل، و مسجد هم چنان خراب ماند تا بروزگار عمر خطاب که مسلمانان را فرمود تا باز کردند چنانک امروزست.


... «الذی بارکْنا حوْله» جاى دیگر گفت: «و نجیْناه و لوطا إلى الْأرْض التی بارکْنا فیها» آن زمین که در آن برکت کردند زمین مقدسه است، و انما سمیت المقدسة لکثرة ما قدس بالوحى طهارت و قدس وى و برکت در وى آنست که منازل و مقابر انبیاء است و مهبط وحى حق جل جلاله و جاى تعبد عابدان و مسکن صالحان.


و قیل «بارکْنا حوْله» بالمیاه و الاشجار و الثمار و جعلنا فیه السعة فى الرزق و الرخص فى السعر فلا یحتاج الى جلب المیرة. و یقال ان کل ماء عذب فى الارض یخرج من اصل الصخرة التی فى بیت المقدس یهبط من السماء الیها ثم یتفرق فى الارض فذلک قوله: «بارکْنا فیها». و عن عبادة بن الصامت قال قال رسول الله (ص): صخرة بیت المقدس على نخلة من نخیل الجنة و تلک النخلة على نهر من انهار الجنة على ذلک النهر آسیة بنت مزاحم و مریم بنت عمران تنظمان حلى اهل الجنة الى یوم القیامة.


و قیل تقدیره: بارکنا ما حوله من قرى الشام و کفورها، «لنریه منْ آیاتنا» یعنى به محمدا (ص) من آیاتنا الدالة على توحید الله و صدق نبوته برویته السماوات و ما فیها من العجائب و الآیات و مشاهدته بیت المقدس و ما رأى من الانبیاء و مقاماتهم و مواضع عباداتهم، «إنه هو السمیع» لدعائه، «الْبصیر» باعماله. و قیل سمع مقالة الکفار و ابصر مطالبتهم بالآیات و قیل یسمع ما تقولون فى الاسراء و یبصر ما تعملون و یحتمل ان السمیع بمعنى المسمع و البصیر بمعنى المبصر، اى اسمع النبی کلامه و ابصره الآیات وارد شده.


اگر کسى گوید در معراج مصطفى (ص) فایده چیست و در تحت وى چه حکمتست که اقتضاء آن کرد؟ جواب آنست که رسول خداى (ص) کافران را و دشمنان دین را مى‏دید در دنیا با راحت و نعمت و مومنانرا مى‏دید در بلا و شدت و گاه‏گاه از آن غمگین مى‏گشت و بر وى دشخوار مى‏آمد، رب العالمین او را بآسمان برد و ملکوت بر وى عرضه کرد و عاقبت فریقین بوى نمود، مومنانرا نعیم بهشت و کافران را عذاب دوزخ، پس از آن رسول خدا (ص) بلا و مشقت مومنان در جنب نعیم بهشت که ایشان را ساخته‏اند اندک دید و نعمت کافران در جنب عذاب دوزخ اندک شمرد، دل وى بیارامید و ساکن گشت. دیگر جواب آنست که تا رسالت که گزارد از مشاهده و نظر گزارد نه از سماع و خبر: فلیس الخبر کالمعاینه، چون صفت کند نعیم بهشت را و عذاب دوزخ را گوید دیدم، نگوید شنیدم، آن در حجت بلیغ‏تر بود و در دل جاى گیرتر و قوى‏تر.


و روا باشد که حکمت معراج آن بود که تا شرف و عزت مصطفى (ص) پیدا کند و کمال محبت و امانت وى بخلق نماید، عادت ملوک چنانست که چون یکى را از چاکران خویش خواهند که بر کشند و او را مرتبتى و منزلتى دهند که دیگران را نباشد خبایا و کنوز خویش بوى نمایند، کنوز سراى فنا به مصطفى (ص) نمودند چنانک گفت:«زویت لى الارض فاریت مشارقها و مغاربها»


چون کنوز سراى فنا بدید بعالم بقاش بردند و کنوز عالم بقا بوى نمودند، هم سراى رحمت بوى نمودند، هم سراى عذاب، هم گنج فضل و عدل، هم گنج رضا و سخط. و بوى نمودند که رضاء ما را علت نیست و سخط ما را علت نیست، رضاى ما موجب موافقتست نه موافقت موجب رضا، و سخط ما موجب مخالفتست نه مخالفت موجب سخط، و این نمودن اسرار و کنوز دلیل محبت بود و کمال امانت تا محبت متأکد نگشت اسرار با وى نگفتند و تا امانت وى بکمال نبود خبایا بوى ننمودند.


اگر کسى گوید که چه حکمت داشت که نخست او را به بیت المقدس بردند آن گه بآسمان؟ جواب آنست که بیت المقدس قبله پیغامبران بود و منازل و مشاهد و هجرت گاه ایشان، رب العالمین خواست سید (ص) آن را ببیند و برکات آثار انبیاء بوى رسد و در هجرت بزمین قدس با انبیاء برابر بود. دیگر جواب آنست که تا بر کافران حجت تمامتر و قوى‏تر بود که ایشان بیت المقدس دیده بودند و شناخته و بعرف و عادت دانسته که کس را قوت و قدرت آن نباشد که بیک شب مسافتى بدان دورى باز برد و باز گردد، چون نشانهاى آن بقعه از وى پرسیدند و راست گفت صدق وى در آن پیدا شد و حجت قوى گشت، اگر انکار کنند جز مکابره محض نبود، و اگر او را هم از مکه بآسمان بردى ایشان را جاى انکار و جحود بودى گفتندى ما آسمانها ندیده‏ایم ندانیم راست مى‏گوید یا دروغ و حجت بر ایشان لازم و ثابت نبودى.


اما قومى در معراج خلاف کرده‏اند و گفته که آن در خواب بوده نه در بیدارى و این خلاف اخبار صحاح است و خلاف مذهب اهل سنت و جماعت، و بدانک اعتقاد درست و مذهب راست آنست که مصطفى (ص) را به بیدارى و هشیارى شخص مبارک وى را بردند بشب از مسجد حرام بمسجد اقصى و از مسجد اقصى به آسمان دنیا و از آسمان دنیا بسدره منتهى و از سدره منتهى تا آنجا که رب العزه گفت: «فکان قاب قوْسیْن أوْ أدْنى‏» و اخبار صحاح بدین ناطقست چنانک ایراد کنیم و شرح دهیم، و اگر معراج بخواب بودى مصطفى (ص) را در آن هیچ معجزه نبودى و حجت بر منکران لازم و ثابت نشدى و کافران خود انکار نکردندى که در خواب هر کسى مثل آن بیند، چنانک کسى که در خواب بیند که بر آسمان مى‏شود و بهشت مى‏بیند یا قیامت و رستاخیز بیند این چنین خواب مدفوع نیست، و آن کس که حکایت کند بر وى انکار نیست، پس وجه دلیل آنست که کافران انکار کردند و گفتند راهى بدان دورى یعنى از مکه تا بیت المقدس بچهل روز روند و بچهل روز باز گردند، تو مى‏گویى بیک شب رفتم و باز آمدم این ممکن نیست و نتواند بود، و اگر گفتى بخواب چنان دیدم ایشان انکار نکردندى و بر ایشان حجت نبودى. دیگر دلیل آنست که رب العزه خود را بستود درین آیت و بر خود ثنا گفت بآنک بنده خویش را از مکه به بیت المقدس برد اگر حمل آن نه بر صفتى کنند که خارج عادت بود و نه بر وجهى که قدرت حق جل جلاله بدان متفرد بود آن مدح را معنى نباشد و آن تنزیه را جاى نبود و بى فایده ماند، و جل کلام الحق ان یحمل على ما لا فائدة فیه.


معراج رسول (ص)


اکنون قصه معراج گوئیم از اخبار صحاح روایت انس بن مالک و ابو سعید خدرى و شداد اوس و ابو هریره و ابن عباس و عایشه رضى الله عنهم، دخل حدیث بعضهم فى بعض، این بزرگان صحابه روایت مى‏کنند که رسول خدا را (ص) بمعراج بردند شب دوشنبه سیزدهم ربیع الاول پیش از هجرت بیک سال، بروایتى دیگر نوزده روز از ماه رمضان گذشته پیش از هجرت بهژده ماه و او را از خانه ام هانى بنت ابى طالب بردند، و بروایتى دیگر از حجر کعبه. رسول خداى (ص) گفت: جبرئیل (ع) آمد و مرا از خواب بیدار کرد و بر گرفت و فرا سقایه زمزم برد و آنجا بنشاند، شکم مرا بشکافت تا بسینه و بدست خویش باطن من بشست بآب زمزم و با وى میکائیل بود بدست وى طشتى زرین و در آن طشت تورى زرین پر از ایمان و حکمت، جبرئیل آن همه در شکم من نهاد و سینه من از آن بیا کند وانگه آن شکافته فراهم گرفت و بحال خویش باز شد و مرا از آن هیچ رنج نبود، آن گه مرا فرمود تا وضو کردم، آن گه گفت: انطلق یا محمد خیز تا رویم، گفتم تا کجا؟ گفت: الى ربک و رب کل شى‏ء تا بدرگاه خداوند خویش، خداوند جهان و جهانیان، آن گه دست من بگرفت و از مسجد بیرون برد، و براق را دیدم میان صفا و مروه ایستاده، دابه‏اى از دراز گوش مه و از استر کم، رویش چون روى مردم، گوش چون گوش فیل، عرف چون عرف اسب پاى چون پاى اشتر، ذنب چون ذنب گاو، چشم چون ستاره زهره، پشت وى از یاقوت سرخ، شکم وى از زمرد سبز، سینه وى از مروارید سپید، دو پر داشت بانواع جواهر مکلل، بر پشت وى رحلى از زر و حریر بهشت، جبرئیل گفت: یا محمد ارکبه برنشین، و هى دابة ابرهیم (ع) کان یزور علیها البیت الحرام. گفتا چون دست بر پشت وى نهادم خویشتن را از زیر دست من بجهانید، جبرئیل عرف وى بگرفت خشخشه مروارید و یاقوت بگوش من رسید، آن گه جبرئیل گفت: أ تفعل هذا بمحمد؟ اسکن فو الله ما رکبک احد من الانبیاء اکرم على الله منه اى براق بیارام و ساکن باش محمد را (ص) نمى‏دانى؟ بآن خدایى که یکتاست که هرگز بر تو هیچ پیغامبر ننشست بر خدا گرامى تر از روى، براق چون این بشنید از شرم عرق بگشاد و سر در پیش افکند و از تواضع شکم خویش بر زمین نهاد، جبرئیل رکاب من گرفت تا بر نشستم و میکائیل جامه بر من راست کرد، فرا راه بودم از راست جبرئیل با من مى‏آمد و از چپ میکائیل و از پیش اسرافیل زمام براق بدست گرفته، گام مى‏نهاد براق بر اندازه مد البصر و روش او بر مراد و همت من، اگر خواستم که برود مى‏رفت یا بپرد مى‏پرید یا بایستد مى‏ایستاد، براه دراز سوى راست ندانى شنیدم که: یا محمد على رسلک اسئلک آرام گیر تا از تو سوال کنم، سه بار گفت و من او را اجابت نکردم و بر گذشتم، از سوى چپ هم چنان ندا شنیدم سه بار که: یا محمد على رسلک اسئلک‏


و من هم چنان بر گذشتم و خویشتن را با وى ندادم، چون فراتر شدم پیر زنى را دیدم که بر وى زینت بسیار بود و مى‏گفت: یا محمد الى‏


سوى من آى، من التفات نکردم و برفتم، پس گفتم یا جبرئیل آن منادى اول که از سوى راست ندا کرد که بود؟ گفت داعیه یهود بود اگر از تو اجابت یافتى امت تو جهودان بودندى و او که از سوى چپ ندا کرد داعیه ترسایان بود اگر تو اجابت کردى امت تو ترسایان بودندى و آن پیر زن که او را با زینت و بهجت دیدى دنیا بود اگر ترا بوى میل بودى امت تو دنیا بر آخرت اختیار کردندى. گفتا بنخلستانى رسیدم جبرئیل مرا گفت فرود آى و نماز کن، نماز کردم، آن گه گفت: این زمین یثرب است، بعد از آن بصحرایى رسیدم هم چنان فرمود تا فرود آمدم و نماز کردم، گفت دانى که این چه جایست؟ گفتم: الله اعلم، گفت این مدین است و آن طور سینا و شجره موسى، بعد از آن بزمینى فراخ رسیدم و در آن زمین کوشکها دیدم، مرا گفت اینجا نماز کن، نماز کردم، آن گه گفت این موضع را بیت لحم گویند جاى ولادت عیسى (ع). گفتا و در آن راه تشنگى بر من افتاد فریشته‏اى را دیدم سه اناء در دست وى: در یکى عسل و در یکى دیگر شیر و در سیم خمر، مرا گفت آنچ خواهى بیاشام، شیر بیاشامیدم و اندکى عسل و خمر نخوردم، جبرئیل گفت: اصبت الفطرة انت و امتک اما انک لو شربت الخمر لغوت امتک و لم تجتمع على الفطرة ابدا. پس از آن زمینى دیدم تاریک و تنگ و ناخوش از آنجا بگذشتم زمینى دیگر دیدم فراخ و روشن و خوش، گفتم اى جبرئیل آن چه بود و این چیست؟ گفت آن زمین دوزخ بود و این زمین بهشت، پس از آن رفتم تا به بیت المقدس فریشتگان را دیدم فراوان که از آسمان فرو مى‏آیند و مرا بنواخت و کرامت حق بشارت مى‏دهند و مى‏گویند: السلام علیک یا اول یا آخر یا حاشر، گفتم اى جبرئیل این چه تحیتست که ایشان مى‏گویند؟ گفت: انک اول من تنشق عنه الارض و عن امته و اول شافع و اول مشفع و انک آخر الانبیاء و ان الحشر بک و بامتک یعنى حشر یوم القیامة، پس بایشان در گذشتیم تا بدر مسجد رسیدیم جبرئیل مرا از براق فرود آورد و زمام براق بحلقه در مسجد استوار کرد، چون در مسجد رفتم انبیاء را دیدم فراوان.


و فى حدیث ابى العالیه قال: ارواح الانبیاء الذین بعثهم الله قبلى من لدن ادریس و نوح الى عیسى قد جمعهم الله عز و جل فسلموا على و حیونى بمثل تحیة الملائکة، قلت یا جبرئیل من هولاء؟ قال: اخوانک الانبیاء


پیغامبران مرا همان تحیت گفتند که فریشتگان گفتند و تقریب و ترحیب کردند و مرا و امت مرا ببهشت بشارت دادند، و آن ساعت این آیت بمن فرود آمد: «و سْئلْ منْ أرْسلْنا منْ قبْلک منْ رسلنا أ جعلْنا منْ دون الرحْمن آلهة یعْبدون»، این آیت مقدسى گویند: لانها نزلت ببیت المقدس.


پس جبرئیل مرا فرا پیش کرد، پیغامبران و فریشتگان صفها بر کشیده و دو رکعت نماز کردم، پس پیغامبران بهر یکى ثنائى گفتند خداى را عز و جل، ابراهیم گفت: الحمد لله الذى اتخذنى خلیلا و اعطانى ملکا عظیما و جعلنى امة قانتا یوتم بى و انقذنى من النار و جعلها على بردا و سلاما. موسى گفت: الحمد لله الذى کلمنى تکلیما و جعل هلاک فرعون على یدى و جعل من امتى قوما یهدون بالحق و به یعدلون. داود گفت: الحمد لله الذى جعل لى ملکا عظیما و علمنى الزبور و الان لى الحدید و سخر لى الجبال یسبحن و الطیر. سلیمان گفت: الحمد لله الذى سخر لى الریاح و جنود الشیاطین یعملون لى ما شئت من محاریب و تماثیل و علمنى منطق الطیر و جعل ملکى ملکا طیبا لیس على فیه حساب. عیسى گفت: الحمد لله الذى جعلنى کلمة منه و علمنى الکتاب و الحکمة و التوریة و الانجیل و جعلنى اخلق من الطین کهیئة الطیر فانفخ فیه فیکون طیرا باذن الله پس رسول خدا محمد عربى (ص) نیز ثنا گفت: الحمد لله الذى ارسلنى رحمة للعالمین و کافة للناس بشیرا و نذیرا و انزل على القرآن فیه تبیان کل شى‏ء و جعل امتى خیر امة اخرجت للناس و جعل امتى وسطا و شرح لى صدرى و وضع عنى و زرى و رفع لى ذکرى و جعلنى فاتحا و خاتما. فقال ابراهیم بهذا فضلکم محمد.


پس جبرئیل دست من بگرفت و مى‏برد تا بر صخره‏اى، جبرئیل آواز داد میکائیل را خواند، میکائیل آواز داد جمعى فریشتگان را خواند بنامهاى ایشان تا معراج از فردوس بآسمان دنیا آوردند و از آسمان دنیا به بیت المقدس فرو گذاشتند و معراج شبه نردبانى بود یکسر بصخره داشت و یکسر بآسمان دنیا، یک جانب وى از یاقوت سرخ و دیگر جانب از زبرجد سبز و درجه‏هاى آن یکى از زر یکى از سیم، یکى از یاقوت، یکى از زمرد، یکى از مروارید، جبرئیل مرا بر درجه اول نشاند هزار فریشته را دیدم بر آن درجه که خداى را عز و جل تسبیح و تکبیر مى‏گفتند و چون مرا دیدند ترحیب و تقریب کردند و امت مرا ببهشت بشارت دادند، از آن درجه بر درجه دوم نشاند دو هزار فریشته را دیدم هم بر آن صفت، بسوم درجه سه هزار دیدم همچنین تا پنجاه و پنج درجه باز گذاشتم، بهر درجه که رسیدم فریشتگان را اضعاف درجه اول دیدم تا بآسمان دنیا رسیدم، اهل آسمان آواز دادند که: من هذا؟ قال جبرئیل، قالوا و من معک؟ قال: معى محمد، قالوا او قد بعث؟ قال نعم، قالوا مرحبا به و اهلا فنعم المجى‏ء جاء.


گفتا: فریشتگان از رسیدن ما شادى کردند و یکدیگر را بشارت مى‏دادند و ما را سلام و تحیت مى‏گفتند، فریشته‏اى عظیم را دیدم نام وى اسماعیل بر دیگران موکل و همه را زیر دست وى کرده، با این فریشته هفتاد هزار فریشته دیگر بود و با هر یک از آن هفتاد هزار، صد هزار دیگر بود، همه پاسبانى آسمان دنیا مى کردند و ایشان را فراوان دیدم، جبرئیل گفت: «و ما یعْلم جنود ربک إلا هو».


پس مردى را دیدم سخت زیبا و نیکو خلقت گفتم اى جبرئیل این کیست؟ گفت پدرت آدم، بر وى سلام کردم، سلام را جواب داد و گفت: مرحبا بالابن الصالح و بالنبى الصالح فنعم المجى‏ء جاء. و ارواح ذریت او دیدم که برو عرضه مى‏کردند، چون روح مومن دیدى گفتى: روح طیب و ریح طیبة اجعلوا کتابه فى علیین، و چون روح کافر دیدى گفتى: روح خبیث و ریح خبیثة اجعلوا کتابه فى سجین.


گفتا: در آسمان دنیا نظر کردم قومى را دیدم که لبها داشتند چون لب شتر، یکى را بر ایشان گماشته تا بدهره آتشین آن لبهاى ایشان مى‏برید و سنگ آتشین در دهن ایشان مى‏نهاد و از زیر بیرون مى‏آمد، گفتم اى جبرئیل اینان کیانند؟


گفت ایشان که مال یتیمان بظلم خورند: «إنما یأْکلون فی بطونهمْ نارا».


قومى دیگر را دیدم که از پوست و گوشت ایشان مى‏گرفتند و در دهنهاى ایشان مى‏نهادند و مى‏گفتند: کلوا کما اکلتم، گفتم اى جبرئیل که‏اند ایشان؟ گفت ایشان که مردمان را غیبت کنند و از پس پشت ایشان بدى گویند. قومى دیگر را دیدم بنزدیک ایشان مائده‏اى نیکو آراسته، بر آن مائده گوشت بریانى پاکیزه خوش بوى نهاده و گرد بر گرد آن مردارها افکنده و ایشان روى از آن مائده بگردانیده و در آن مردار افتاده و مى‏خورند، گفتم که‏اند اینان؟ گفت زانیان‏اند که حلال دارند و قصد حرام کنند.


قومى دیگر را دیدم که با شکمهاى بزرگ بودند. شکمهاشان از بزرگى چون خانه‏ها و انگه در ممر آل فرعون افتاده که ایشان را بامداد و شبانگاه چون بدوزخ برند باینان برگذرند. و ایشان را بپاى فرو گیرند و بکوبند، گفتم اینان که‏اند؟ گفت ربا خواران. زنان را دیدم جماعتى بپستان آویخته و جماعتى از ایشان سرنگون بپاى آویخته، گفتم اینان که‏اند؟ گفت ایشان که زنا کنند و فرزند خود را کشند.


قومى دیگر را دیدم که زبانیه در ایشان آویخته با دهره‏هاى آتشین و دهن ایشان مى‏باز برند تا بسر دوش پس بدیگر جانب مى‏روند و هم چنان مى‏برند تا بدوش چپ و آن بریده با هم میشود و باز دیگر باره مى‏برند، گفتم اینان که‏اند؟ گفت سخن‏چینان تا مردم را بهم درافکنند.


قومى دیگر را دیدم که بناخن‏گیر آتشین لبهاى ایشان مى‏گرفتند باز با هم مى‏شد و دیگر باره مى‏گرفتند، گفتم اى جبرئیل اینان که‏اند؟ گفت گویندگان امت تو که آنچ خود نکنند گویند، کتاب خدا خوانند و بدان عمل نکنند.


و بروایت ابن عباس، مصطفى (ص) گفت: در آسمان دنیا خروسى سپید دیدم سخت سپید، زیر پرهاى وى پرهایى سبز بود سخت سبز و شاخ گردن وى فرو آویخته برنگ زمرد سبز، دو پاى وى در تخوم زمین هفتم و سر وى زیر عرش عظیم و گردن وى زیر عرش دو تا در آمده، دو پر داشت چون از هم باز کردى خافقین بپوشیدى، لختى از شب گذشته آن دو پر از هم باز کرد و بهم باز زد و آواز تسبیح برآورد گفت: سبحان الملک القدوس، سبحان الله الکبیر المتعال، لا اله الا هو الحى القیوم، چون وى بآواز آمد همه خروسهاى زمین بآواز آمدند و پرها بهم باز زدند، چون وى ساکن گشت و خاموش شد همه خروسها ساکن گشتند و خاموش شدند و بعد از آن چون لختى دیگر از شب بگذشت دیگر باره پرها بهم باز زد و این تسبیح گفت: سبحان الله العلى العظیم، سبحان الله العزیز القهار، سبحان الله ذى العرش الرفیع هم چنان خروسهاى زمین بموافقت وى بآواز آمدند. مصطفى (ص) گفت: فلم ازل منذ رأیت ذلک الدیک مشتاقا الیه ان اراه ثانیة.


رسول (ص) گفت: و از آسمان دنیا جبرئیل مرا بر پر خویش گرفت و بآسمان دوم برد و مسافت آسمان اول تا آسمان دوم بیک قول پانصد ساله راه، جبرئیل آواز داد تا آسمانیان در آسمان دوم بگشایند، گفتند: من هذا؟ قال جبرئیل، قیل: و من معک؟ قال محمد، قال: و قد ارسل الیه؟ قال نعم، قیل: مرحبا به فنعم المجى‏ء جاء.


گفتا: دو جوان دیدم در آسمان دوم، جبرئیل گفت یکى یحیى است و دیگر عیسى، هر دو پسر خاله یکدیگر بر ایشان سلام کن، سلام کردم و جواب شنیدم و گفتند: مرحبا بالاخ الصالح و النبی الصالح، پس مرا بآسمان سوم برد، هم بر آن صفت، و یوسف را دیدم و قد اعطى شطر الحسن، سلام کردم و جواب شنیدم و گفت: مرحبا بالاخ الصالح و النبى الصالح، پس مرا بآسمان چهارم برد، ادریس را دیدم و همان گفت، و مصطفى (ص) این آیت بر خواند: «و رفعْناه مکانا علیا» پس بر آسمان پنجم برد، هارون را دیدم، سلام کردم و جواب شنیدم و هم چنان تقریب و ترحیب.


و بروایت محمد بن اسحاق، مصطفى (ص) گفت: در آسمان پنجم فریشتگان را دیدم یک نیمه ایشان از برف بود و یک نیمه از آتش و همى‏گفتند: اللهم کما الفت بین الثلج و النار فکذلک الف بین عبادک المومنین.


پس از آن جبرئیل مرا بآسمان ششم برد، موسى را دیدم، سلام کردم و جواب شنیدم، چون بوى بر گذشتم موسى بگریست، گفتند اى موسى ترا چه گریانید؟ گفت ابکى لان غلاما بعث بعدى یدخل الجنة من امته اکثر ممن یدخلها من امتى.


گفتا: در آسمان ششم خانه‏اى دیدم که آن را بیت العزه مى‏گفتند، جاى دبیران و نویسندگان ایشان که قرآن از جبرئیل بتلقین مى‏گرفتند و مى‏نبشتند و رب العزه ایشان را مى‏گوید: «بأیْدی سفرة کرام بررة» پس از آن مرا بآسمان هفتم بر دو از بسیارى فریشته که در آسمان هفتم دیدم یک قدم جاى ندیدم که نه فریشته‏اى بر وى ایستاده یا در رکوع و یا در سجود، و ابراهیم خلیل را دیدم، بر وى سلام کردم، جواب داد و گفت: مرحبا بالابن الصالح و النبی الصالح، و قال لى: مر امتک فلیکثروا من غراس الجنة فان تربتها طیبة و ارضها واسعة، فقلت له و ما غراس الجنة؟ قال: لا حول و لا قوة الا بالله، پس مصطفى (ص) این آیت بر خواند: «إن أوْلى الناس بإبْراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی» و در آسمان هفتم بیت المعمور دیدم، رفتم در آنجا و نماز کردم، و در پیش وى دریایى بود فریشتگان جوق جوق در آن دریا مى‏شدند و بیرون مى‏آمدند و خویشتن را مى‏افشاندند و از هر قطره‏اى رب العزه فریشته‏اى مى‏آفرید که بیت المعمور را طواف مى‏کرد.


بروایتى دیگر جبرئیل گفت: هذا البیت المعمور یدخله کل یوم سبعون الف ملک اذا خرجوا منه لم یعودوا فیه ابدا، و در آسمان هفتم فریشته‏اى را دیدم بر کرسى نشسته و مانند طشتى در پیش نهاده و در دست وى لوحى بود نبشته از نور در آن مى‏نگرید و هیچ براست و چپ نمى‏نگرید، همچون کسى اندیشناک اندوهگین، گفتم: این کیست اى جبرئیل؟ گفت ملک الموت، یا محمد چنانک مى‏بینى پیوسته در کارست که دائم در قبض ارواح است. مصطفى (ص) گفت اى جبرئیل هر که مى‏میرد در وى نگرد؟ گفت آرى، گفت پس از مرگ بزرگ کاریست و صعب داهیه‏اى، جبرئیل گفت اى محمد آنچ بعد از مرگ بود بزرگتر است و صعب‏تر، پس جبرئیل فرا پیش وى شد و گفت: هذا محمد نبى الرحمة و رسول العرب، پس بر وى سلام کردم و جواب شنیدم و از وى نواخت و کرامت دیدم، گفت اى محمد ترا بشارت باد که همه خیر و نیکى در امت تو مى‏بینم، رسول (ص) گفت:الحمد لله المنان بالنعم، آن گه گفتم این چه لوح است که دارى و در آن‏ مى‏نگرى؟ گفت: آجال خلایق در آن نبشته و تفصیل داده که در آن مى‏نگرم هر کرا اجل رسیده قبض روح وى میکنم، رسول گفت: سبحان الله چون توانى قبض ارواح خلایق زمین و ازین مقام خویش حرکت نمى‏کنى؟! گفت آرى این طشت که در پیش من مى‏بینى بر مثال دنیا است و جمله خلایق زمین در پیش دیده من‏اند همه را مى‏بینم و دست من بهمه مى‏رسد، چنانک خواستم قبض ارواح میکنم.


مصطفى (ص) گفت: از آسمان هفتم بر گذشتم تا به سدرة المنتهى رسیدم، درختى عظیم دیدم: نبقها مثل قلال هجر احلى من العسل و الین من الزبد و ورقها مثل آذان الفیلة، چهار جوى دیدم از اصل این درخت روان: دو ظاهر و دو باطن، جبرئیل گفت آن دو نهر که ظاهراند نیل است و فرات، و آن دو نهر باطن هر دو در بهشت روانند، و نورى عظیم دیدم که بر آن درخت مى‏درخشد، و پروانه‏اى زرین زنده و فریشتگان بى شمار که عدد ایشان جز الله نداند آن گه جبرئیل مرا گفت اى محمد تو فرا پیش باش، من گفتم: لا بل که تو در پیش باش، جبرئیل گفت تو نزد خداى عز و جل از من گرامى تر بتقدم تو سزاوارترى، آن گه من فرا پیش بودم و جبرئیل بر اثر من مى‏آمد تا باول پرده رسیدیم از پرده‏هاى درگاه عزت، جبرئیل پرده بجنبانید گفت منم جبرئیل و محمد با من، از درون پرده فریشته‏اى آواز داد که: الله اکبر، آن گه دست خویش از زیر پرده بیرون کرد و مرا در درون پرده گرفت و جبرئیل بر در بماند، گفتم اى جبرئیل چرا ماندى؟ گفت: یا محمد و ما منا الا له مقام معلوم، این مقام معلوم منست و منتهى علوم خلایق است، دانش خلایق تا اینجا بیش نرسد، چون اینجا رسد برنگذرد.


گفتا بیک طرفة العین آن فریشته مرا ازین پرده بآن پرده دیگر برد مسافت پانصد ساله راه، هم چنان آواز داد که منم پرده دار نخستین و محمد با من، فریشته اى از درون پرده دوم آواز داد که: الله اکبر، و دست از زیر پرده بیرون کرد و مرا در درون گرفت و مرا بیک طرفة العین بپرده سوم رسانید پانصد ساله راه، و هم‏ برین نسق مرا مى‏بردند تا هفتاد پرده باز بریدم پهناى هر پرده‏اى پانصد ساله راه، و میان دو پرده پانصد ساله راه، گفته‏اند که آن پرده‏ها از نور و ظلمت است و آب و برف، و گفته‏اند مرواریدست و پروانه زر بعضى از آن، و بیک قول جبرئیل با وى بود تا این پرده‏ها باز گذاشت. آن گه رفرفى سبز دیدم که از بالا فرو گذاشته، نور روشنایى وى بر نور آفتاب غلبه کرده، جبرئیل مرا بر گرفت و بر آن رفرف نشاند. قال: فلم یزل یرفعنى و یخفضنى حتى انتهیت الى عرش ربى عز و جل فبینا انظر الى العرش و الى اللوح المحفوظ و الى حملة العرش و العجائب.


مصطفى (ص) چون بدین مقام رسید اقبال درگاه عزت دید، نواخت: «ثم دنا فتدلى» بر وى آشکارا گشت، دید آنچ دید و شنید آنچ شنید، نفس مصطفى (ص) مقام قربت دید، ضمیر او حالت مکاشفت یافت، دل او سلوت مشاهدت دید، جان او حلاوت معاینت چشید، سر او بدولت مواصلت رسید، در نگرست عالمى از هیبت و عظمت و سیاست الوهیت دید از خود بى خود گشت! متحیر ماند! سر در پیش افکند، نه عبارت را زبان ماند، نه فکرت را دل و جان، سر گشته و حیران، تا خود چه آید از جناب جبروت و درگاه عزت فرمان، رب العزه تدارک دل وى کرد و او را دریافت بنظر رحمت و بنواخت بلطف و کرامت، گفت: «آمن الرسول بما أنْزل إلیْه منْ ربه» رسول من ایمان آورد بکتاب من و براستى رسانید پیغام من، مصطفى (ص) چون آن لطف و نداء حق شنید و آن نواخت و کرامت دید همگى وى بجاى باز آمد، در خود مستقیم گشت، تنش بدل پیوست، دل بجان پیوست، سر بضمیر پیوست، بستاخ گشت زبان در کار آمد امتش با یاد آمد، گفت: «و الْموْمنون کل آمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله لا نفرق بیْن أحد منْ رسله» کما فرقت الیهود و النصارى.


و فى روایة اخرى قال: رأیت ربى عز و جل بعینى فقربنى الى سند العرش و تدلت لى قطرة من العرش فوقعت على لسانى فما ذاق الذائقون شیئا قط احلى‏ منها فانبأنى الله عز و جل بها نبأ الاولین و الآخرین و اطلق الله لسانى بعد ما کل من هیبة الرحمن فقلت التحیات لله و الصلوات و الطیبات، فقال لى ربى عز و جل: السلام علیک ایها النبى و رحمة الله و برکاته، فقلت السلام علینا و على عباد الله الصالحین ثم قال لى ربى یا محمد، قلت لبیک، قال فیم یختصم الملأ الاعلى؟ قلت لا ادرى، فوضع یده بین کتفى فوجدت بردها بین ثدیى فعلمت فى مقالته ذلک ما سألنى عنه و ذکر الحدیث. و روى انه قال عز و جل: یا محمد هل تعلم فیم اختصم الملأ الاعلى؟ فقلت انت اعلم یا رب بذلک و بکل شى‏ء و انت علام الغیوب، قال: اختلفوا فى الدرجات و الحسنات فهل تدرى یا محمد ما الدرجات و ما الحسنات؟


قلت انت اعلم یا رب بذلک و بکل شى‏ء و انت علام الغیوب، قال: الدرجات اسباغ الوضوء فى المکروهات و المشی على الاقدام الى الجماعات و انتظار الصلوات بعد الصلوات، و الحسنات افشاء السلام و اطعام و التهجد باللیل و الناس نیام، ثم قال یا محمد من یعمل بهن یعش بخیر و یخرج من خطیئته کیوم ولدته امه.


(باقى آنچ در آن حضرت رفت با مصطفى (ص) از آنچ ناقلان نقل کرده‏اند در سوره النجم گوئیم انشاء الله).


مصطفى (ص) گفت پس از آنک رازها رفت و نواختها و کرامتها دیدم، فرمان داد جبار کائنات که: یا محمد ارجع الى قومک فبلغهم عنى بزمین باز گرد و آنچ گفتنى است بگوى و پیغام که رسیدنیست برسان، قال فحملنى الرفرف الاخضر الذى کنت علیه یخفضنى و یرفعنى حتى اهوى بى الى سدرة المنتهى، گفتا چون بسدره منتهى باز آمدم جبرئیل گفت اى محمد نوشت باد این نواخت و کرامت و این عز و مرتبت که از حضرت ذى الجلال یافتى، هرگز هیچ ملک مقرب و هیچ پیغامبر مرسل باین منزلت نرسید که تو رسیدى و این ندید که تو دیدى، خداى تعالى را سپاس دارى کن و شاکر باش که الله تعالى شاکران را دوست دارد، قال: فحمدت الله تعالى على ذلک. آن گه از آن عجائب قدرت که در علیین دیده بودم از آن بحر مسجور و نار و نور غیر آن لختى با جبرئیل میگفتم، جبرئیل گفت:


تلک سرادقات عرش رب العزه التی احاطت بعرشه و هى سترة للخلائق من نور الحجاب و نور العرش لولا ذلک لاحرق نور العرش و نور الحجب من تحت العرش من خلق الله و ما لم تره اکثر و اعجب. قلت سبحان الله العظیم ما اکثر عجائب خلقه.


گفتم اى جبرئیل آن فریشتگان که در آن دریاهاى عظیم دیدم صفها فراوان بر کشیده: «کأنهمْ بنْیان مرْصوص» ایشان که بودند؟ جبرئیل گفت: ایشان روحانیان بودند که رب العزه ایشان را مى‏گوید: «یوْم یقوم الروح و الْملائکة صفا» اى جبرئیل جمعى عظیم را دیدم در بحر اعلى بالاى همه صفها صف بر کشیده و گرد عرس مجید در آمده ایشان که بودند؟ جبرئیل گفت ایشان کروبیانند اشراف فریشتگان و مهینان ایشان، اى محمد کار و بار ایشان از آن عظیم‏تر است که من بوصف ایشان رسم یا اسرار ایشان دانم.


و فى بعض الاخبار ان الله عز و جل خلق من نور العرش مائة الف صف من الملائکة یطوفون حول العرش کما امر ابن آدم بطواف بیته الحرام، قال و حول العرش اربعة ابحر: بحر من لولو یتلألأ، و بحر من ثلج یلمع لمعانا، و بحر من ماء یفور، و بحر من نار تتلظى.


پس آن گه جبرئیل دست من بگرفت و بدر بهشت برد تا بهشت بمن نماید و درجات و منازل مومنان ببینم و مآل و مرجع ایشان. گفتا بر در بهشت نبشته دیدم: الصدقة بعشر امثالها و القرض بثمانیة عشر


صدقه یکى ده است و قرض یکى هژده، اى جبرئیل چونست که قرض بر صدقه فضل دارد؟ گفت از بهر آنک سائل هر وقتى صدقه خواهد، اگر حاجت دارد یا نه. اما آن کس که قرض خواهد جز بوقت حاجت و ضرورت نخواهد. پس در بهشت شدم غرفه‏ها و قصرها دیدم از در و یاقوت و زبرجد، دیوار آن خشتى زرین و خشتى سیمین، خاک آن زعفران و زمین آن مشک اذفر، درختها دیدم شاخ آن زرین و برگ آن حریر و ساق آن مروارید و بیخ آن سیم، جویها دیدم یکى آب شیر یکى عسل یکى مى، دیگر نهرى عظیم دیدم آب آن سپیدتر از شیر، شیرین تر از عسل، خوش بوى‏تر از مشک، سنگ ریزه آن در و یاقوت، جبرئیل گفت اى محمد این آن کوثر است و تسنیم که رب العزه ترا داده و بآن گرامى کرده و منبع آن زیر عرش مجید است، در هر قصرى و غرفه‏اى و خانه‏اى از خانه‏هاى بهشتیان شاخى از آن مى‏رود تا شراب و عسل و شیر و مى از آن آمیغ کنند، و ذلک قوله: «عیْنا یشْرب بها عباد الله یفجرونها تفْجیرا» کنیزکى را دیدم سخت زیبا و آراسته و با جمال، گفتم این آن کیست؟ گفتند آن زید حارثه. قصرى دیدم از مروارید سپید، ظاهر آن از باطن پیدا و باطن آن از ظاهر پیدا، گفتم آن کیست؟ جبرئیل گفت آن عمر خطاب، پس گفت اى عمر اگر نه غیرت تو بودى من در آن قصر رفتمى، عمر گفت: أ علیک اغار یا رسول الله.


گفتا از بهشت بدر آمدم و خواستم که به دوزخ نظرى کنم تا خود چونست، فریشته‏اى را دیدم ازین کریه المنظرى، شدید البطشى، خشمگینى، ترش‏رویى، از او بسهمیدم، گفتم اى جبرئیل این کیست که از دیدن وى چنین بترسیدم و از وى رعبى در دل من افتاد؟ جبرئیل گفت این عجبى نیست که ما همه فریشتگان پیوسته ازو همچنین در رعب و ترس باشیم، این مالک است خازن دوزخ که شادى و خرمى در وى نیافریده‏اند و هرگز تبسم نکرده است، جبرئیل گفت: یا مالک هذا محمد رسول العرب این پیغامبر آخر الزمانست رسول عرب، آن گه بمن نگرست و مرا ثنا و تحیت گفت و ببهشت بشارت داد، گفتم یا مالک صفت دوزخ با من بگو، گفت: هزار سال تافته‏اند تا سرخ گشت، پس هزار سال دیگر تافته‏اند تا سپید گشت، پس هزار سال دیگر تافته‏اند تا سیاه گشت، اکنون سیاهست تاریک همچون کوه کوه آتش، خود را بر هم مى‏زند و یکدیگر را مى‏خورد: «تکاد تمیز من الْغیْظ» اى محمد اگر یک حلقه از آن سلسلهاى آتشین بر کوه‏هاى دنیا نهند همه کوه‏ها از زخم تف آن همچون ارزیر گداخته گردد و بتخوم زمین سفلى فرو شود، گفتم یا مالک طرفى از آن بمن نماى تا ببینم، گوشه‏اى از آن رها کرد، شاخى از شاخه‏هاى آتش بیرون آمد، سیاه و صعب، از تف و دود آن همه آفاق‏ تاریک گشت و از آن پر شد، هولى عظیم و کارى فظیع دیدم چنانک از وصف آن درمانم و مرا از دیدن آن غشى رسید تا جبرئیل مرا در خود گرفت و مالک را فرمود تا آن را بحال خود باز برد.


بروایتى دیگر مصطفى (ص) گفت ثم عرضت على النار حتى نظرت الى اغلالها و سلاسلها و حیاتها و عقاربها و غساقها و یحمومها و رأیت عمى ابا طالب فى‏ ضحضاح من النار علیه نعلان من النار یغلى منها دماغه و لولا مکانى لکان فى الدرک الاسفل، قال اهل اللغة فى ضحضاح من النار اى فى شى‏ء قلیل من النار و اصل الضحضاح الماء الى الکعبین.


مصطفى (ص) از آنجا باز گشت جبرئیل او را بر پر خود گرفته و از آسمانها فرو مى‏آمد تا به موسى کلیم باز رسید، موسى گفت: ما ذا فرض الله علیک و على امتک؟


الله تعالى ترا چه فرمود و بر امت تو چه فرض کرد؟ گفت پنجاه نماز در شبانروزى، موسى گفت اى محمد من مردم را دیده‏ام و شناخته و آزموده و امت تو ضعیف‏اند طاقت پنجاه نماز ندارند، باز گرد و از خداوند خویش تخفیف خواه، قال فرجعت الى ربى. و فى بعض الاخبار فرجعت فاتیت سدرة المنتهى فخررت ساجدا، قلت یا رب فرضت على و على امتى خمسین صلاة و لن استطیع ان اقوم بها انا و لا امتى، چون مصطفى (ص) بازگشت و تخفیف خواست ده نماز از وى فرو نهادند، باز آمد و با موسى (ع) باز گفت، موسى دیگر باره همان سخن گفت که امت تو طاقت این ندارند، باز گرد و نیز تخفیف خواه. مصطفى (ص) باز گشت و ده دیگر از وى فرو نهادند، به موسى باز آمد و موسى دیگر بار او را باز فرستاد همچنین موسى مى‏گفت و مصطفى (ص) باز مى‏گشت و تخفیف مى‏خواست تا پنجاه نماز به پنج باز آوردند، بعد از آن که پنج بار باز گشت و نماز بپنج باز آورد، موسى (ع) هنوز مى‏گفت که باز گرد و زیادت تخفیف خواه تا مصطفى (ص) گفت پس ازین شرم دارم که باز روم، بدین پنج رضا دادم و تسلیم کردم. آن گه چون به موسى درگذشتم منادیى از پس ندا کرد که: امضیت امرى و خففت عن عبادى و انى یوم خلقت السماوات و الارض فرضت علیک و على امتک خمسین صلاة و لا یبدل القول لدى فخمسة بخمسین: «الحسنة بعشر امثالها»


آورده‏اند از شافعى که گفت: هر بار که مصطفى (ص) از نزدیک موسى (ع) بحضرت عزت باز گشت خداى را دید جل جلاله. و خبر درستست که عکرمه فرا عبد الله عباس گفت که: سبحان الله نظر محمد الى ربه؟ محمد در خداوند خویش نگرست؟ گفت: نعم، جعل الکلام لموسى (ع) و الخلة لإبراهیم (ع) و النظر لمحمد (ص). گفتند یا بن عباس، عایشه صدیقه مى‏گوید که ندید، ابن عباس گفت رسول خدا احکام حیض و نفاس زنان را گفتى، ما را از ایشان باید آموخت و احکام اصول دین ما را گفتى، ایشان را از ما باید آموخت.


و در بعضى روایات مصطفى (ص) گفت: چون باز گشتم، بآسمان دنیا رسیدم، در زیر آسمان نگه کردم غبارى و دخانى دیدم و آوازى و شغبى فراوان، گفتم اى جبرئیل این چیست؟ گفت این شیاطین‏اند که در پیش دیده فرزند آدم ایستاده اند و راه تفکر و اندیشه بایشان بر بسته‏اند تا در ملکوت آسمان و زمین تفکر نکنند: و لولا ذلک لرأوا العجائب، پس آن گه جبرئیل مرا پیش قوم موسى برد ایشان که رب العزه مى‏گوید: «و منْ قوْم موسى‏ أمة یهْدون بالْحق» و با ایشان سخن گفتم، و ایشان را قصه ایست مشهور و در سوره الاعراف شرح آن داده‏ایم.


بعد از آن به بیت المقدس باز آمدند و براق هم چنان بر در مسجد ایستاده، رسول خدا بر نشست و جبرئیل با وى تا او را به مکه باز آورد و بر جامه خواب خود نشاند و هنوز از شب ساعتها مانده بود. جبرئیل گفت اى محمد قوم خود را خبر ده از آنچ دیدى از آیات کبرى و عجائب قدرت حق جل جلاله، گفت اى جبرئیل ایشان مرا دروغ زن گیرند و استوار ندارند، گفت ترا چه زیان از تکذیب ایشان، ابو بکر صدیق ترا استوار دارد و تصدیق کند.


ابن عباس و عایشه صدیقه روایت کنند از مصطفى (ص) که گفت: من دانستم که ایشان مرا دروغ زن گیرند در آنچ گویم ازین جهت پاره‏اى دلتنگ بودم و غمگین نشسته، بو جهل فراز آمد بر طریق استهزاء گفت یا محمد امروز از نو چه آورده‏اى و چه مى‏گویى؟ گفتم امشب مرا به بیت المقدس برده بودند، بو جهل شگفت بماند! گفت تو امشب به بیت المقدس رفته‏اى و بامداد بنزدیک ما باز آمده‏اى؟ گفتم آرى چنین است، بو جهل گفت تو این سخن که با من گفتى با قوم خود بگویى؟ گفتم گویم، بو جهل بر گشت و جمعى را از صنادید قریش فراهم آورد و رسول خداى همان سخن با ایشان باز گفت، ایشان همه بانگ بر آوردند که این دروغ زن نگر که چه میگوید!! در قدرت آدمى چون باشد که بیک شب از مکه به بیت المقدس رود و باز آید؟! یکى از آن جمله برفت و ابو بکر صدیق را خبر داد که صاحب تو چنین مى‏گوید، ابو بکر گفت: لئن قال لقد صدق اگر گفت راست گفت، ابو بکر را آن روز صدیق نام نهادند. پس یکى از ایشان که ببیت المقدس سفر کرده بود و آن بقعت شناخته گفت توانى که مسجد بیت المقدس را صفت کنى اگر دیده‏اى؟ رسول خدا (ص) و صف مسجد همى‏کرد و آنچ دیده بود همى‏گفت، بعضى از آن بر وى بپوشید که ندیده بود، رب العالمین جبرئیل را فرمود تا آن ساعت مسجد اقصى را به مکه آورد و آنجا که سراى عقیل است بنهاد، رسول (ص) در آن مى‏نگرست و از هر چه مى‏پرسیدند نشان میداد، بعاقبت گفتند: اما النعت فو الله لقد اصاب، پس گفتند یا محمد از کاروان ما که از شام مى‏آید چه خبر دارى؟


قال: یقدمها جمل اورق علیه کذا و فیها فلان و فلان و تقدم یوم کذا مع طلوع الشمس فخرجوا فى ذلک الیوم، فقال قائل منهم هذه الشمس قد شرقت، فقال آخر و هذه الإبل قد اقبلت یقدمها جمل اورق و فیها فلان و فلان کما قال محمد، فلم یومنوا و لم یفلحوا و قالوا ما سمعنا بمثل هذا قط«إنْ هذا إلا سحْر مبین».